چمران عارف وارسته شهيد / چمران بهدرجه کمال رسيد و بعد شهيد شد کد خبر: 50389 تاریخ انتشار: 1400/03/30 نمایش: 1664 اخبار چمران عارف وارسته شهيد / چمران بهدرجه کمال رسيد و بعد شهيد شد هميشه برايم جاي سوال داشت که با توجه بهشرايطي که براي شهيد چمران در پاوه رقم خورد بهنظرم بايد بخش عظيمي از انقلاب ما در کردستان شکست ميخورد و بهنظرم کاري که استکبار کرد اين بود . شخصيتي همچون شهيد چمران که اين قدر دچار بحران شده است، ميتوان عرفان و معنويت را بهراحتي در زندگي او ديد. شهيد چمران شاهد ماجراي کشته شدن ۳۰۰ شيعه بود، به اين ماجرا که نگاه ميکنيم انسان نگاه جديدي پيدا ميکند، اما چمران با تمام اين مصائب مانند کوه ميايستد او بهعرفان رسيده و شايد بتوان گفت دست در دست امام زمانش نهاده بود. يکي از مصائب شهيد چمران اين بود که علاوه بر وهابيون و ديگر فرقهها، حتي شيعهها که ميتوان گفت شيعهنماها، او را از خود نميدانستند و از خود ميراندند. چمران بعد از اتمام درسش در ايران راهي آمريکا شد و با وجود اينکه شهيد کلاسهاي مختلفي ميرفتند، آن زمان فضايي ايجاد شد که مؤلفه آن جشنهاي ۲۵۰۰ ساله بود و چمران را براي گفتن اينکه ما شاگردان خود را بهاروپا و آمريکا ميفرستيم، او براي ادامه تحصيل به آمريکا فرستادند. متاسفانه نظام اطلاعرساني ما در اين ۴۰ سال ۴۰۰ سال عقب است و چيزهايي که بايد گفته نميشود، از برکت سعي چمران اکنون هستند افرادي در آمريکا که با دنياي مادي قطع رابطه کردهاند. سرعت اظهار اسلام غربيها بهبرکت فعاليت شهيد چمران در آمريکا چنان است که خود نظام سلطه بهشدت ناراحت است. دکتر چمران حق بر جسم و روحش حاکم بود، يعني ابعاد مختلفي داشت و وجود وجودي او مرا ياد امام علي(ع) ميانداخت. شهيد چمران حقوقي برابر با ۱۵ هزار دلار داشت، اما يک ريال از دانشگاه حقوق نميگرفت بلکه اشکال هنري فلزي، برنزي و پلاستيکي ميساخت و ميفروخت، حتي براي پول بليط هواپيما در يک مغازه فتوکپي کار ميکرد. شهيد چمران بچهها را بهواليبال دعوت ميکرد، فوتبال بازي ميکرد، امکان نداشت وقتي کسي بهزمين ميخورد او دستش را نگيرد. چمران به ما گفت هر جا کار بد کرديد بگوييد ما اسرائيلي هستيم و هرجا کار خوب کرديد بگوئيد شيعه اثني عشري هستيم. در ميان کارهاي نيک انسان عاليترين کار اين است که جان خود را در راه خدا فدا کند، بايد دقت کنيم که شهادت بالاترين مقام است اما اين گونه نيست که شهيد بالاتر باشد بلکه شهادت يک کار است و مجموعه کارها باعث بهسعادت رسيدن فرد ميشود. شهدا گرچه همه بزرگ هستند اما مراتب شهدا در عالم واقع مرتبط به جهاد اکبر است، افراد بههمان مقدار که در جهاد اکبر رشد کردهاند هنگامي که در جهاد اصغر شهيد ميشوند، مرتبه بالاتري کسب ميکنند. شهيد چمران از کساني هستند که در ميدان جهاد اصغر تلاش کرد، در جهاد اکبر نيز تلاش کرده بود و بهدرجات معنوي هم رسيده بود و با شهادت سعادت او کامل شد. انسان بايد آرزو کند که با کمال بهشهادت برسد و اگر هرچه زودتر شهيد شود کمتر بهکسب فيض دست پيدا ميکند. همسر چمران همواره عنوان مي کرد که چمران بهدرجه کمال رسيد و بعد شهيد شد، اين کاملا معنا دارد و اين براي من انگيزه شد که انديشه چمران را بازبيني کنم، بين بزرگان اهل معرفت معروف است که راه خدا دشوار است و اگر کسي را پيدا نکني که راه را به تو نشان دهد، نميتواني به عرفان برسي، شهيد چمران بهتنهايي اين مسير را طي کردند، راه سلوک به انسان بسته نيست و اگر در آمريکا زندگي کند و بهبزرگان دسترسي نداشته باشد، اما اگر دلش بسوزد او ميتواند به سعادت برسد. انسان هرجا که هست اگر قلبش را بهخدا نزديک کند وظيفه را به او يادآوري ميکند و اگر تکليف مراقبت از مادر يا پدر باشد و تيراندازي در ميدان جنگ تفاوتي ندارد، بلکه بايد دل بهسمت خدا باشد. عشق و محبت و ايثار رمز موفقيت چمران در راه سعادت است و همه ميگويند براي رسيدن بهسعادت همين دو نکته کافي است. چمران هميشه شاگرد اول کلاس بود و براي فخرفروشي يا جاهطلبي نبود بلکه ميگفت من مسلمانم و بايد از همه علم بيشتري داشته باشم تا مبادا دشمن خدا بر من پيروز شود و آن گاه من خاضعترين افراد باشم. وصيتنامهاي خطاب به همسرش دارد که گرچه به اسم وصيتنامه است اما از ابتدا تا انتها دعا است و در آن رو به خدا براي همسرش دعا ميکند. همسر اول او پروانه بود و شهيد چمران هميشه خود را بهشمع تشبيه ميکند و در مصاحبهاي ميگويد من به مانند شمعي براي تو هستم اما همسرش هميشه ميگفت من آب خواهم شد و خواهم رفت اما چمران ميگفت من توان آب شدن تو را ندارم و از خدا ميخواست او را حفظ کند. چمران هميشه براي همسر اولش دعا ميکرد و ميگفت او به من خيلي کمک ميکند و من را مانند شمعي ميداند که در تاريکي نور ميدهد و ميخواهد در اين نور بماند، اما او بايد راه را ادامه دهد و تو او را کمک کن تا راه را پيدا کند و دوست ندارم ببينيم او شکنجه ميشود و از آتش من بسوزد، راه را بر او بگشا تا پرواز کند تا به بهشت برسد و به قرب تو برسد. هنوز صداي زمزمه هاي عاشقانه چمران در گوشم هست:آرزو داشتم که تجلي صفات خدايي را در همه جا و همه کس ببينم جمال و جلال و کمال و علم و خلاقيت و عشق و محبت و اخلاص و انسانيت را در مدار زندگي بيابم.آرزو داشتم چه آرزوهاي دور و دراز چه آرزوهاي طلايي که احساس مي کنم همه اش خاک شده .اکنون نااميد و دلشکسته دست از آرزو برداشته ام و تسليم قضا و قدر شده ام خوش دارم از همه چيز و همه کس دل ببرم و جز خدا انيسي و همراهي نداشته باشم خوش دارم که زمين زيراندازم و آسمان بلند رو اندازم باشد و از زندگي و تعلقات آن آزاد گردم خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتي قبري در اين زمين اشغال نکنم خوش دارم هيچ کس مرا نشناسد هيچ کس از غمها و دردهايم آگاهي نداشته باشد هيچ کس از راز و نيازهاي شبانه ام نفهمد هيچ کس اشکهاي سوزانم را در نيمه هاي شب نبيند هيچ کس به من محبت نکند هيچ کس به من توجه ننمايد جز خدا کسي را نداشته باشم جز خدا با کسي راز و نياز نکنم جز خدا انيسي نداشته باشم جز خدا به کسي پناه نبرم مي خواستم از زير بار مسئوليت بگريزم مسئوليت تحمل درد و غم تنهايي مي خواستم که درد را با معجزه عشق به لذت تبديل کنم مي خواستم انيسي خدايي بييابم و تنهايي خود را در وجود او به عبادت بپردازم مي خواستم قلب شکسته ام را به او بگشايم و او با پنجه هاي لطيف رحمتش بر شکستگي هاي قلبم مرحم بگذارد مي خواستم اشک را که عصاره وجود من است تقديمش کنم و او با سر زلفش ديدگان اشک آلودم را پاک کند. اي خداي بزرگ آنچنان عشق خود را در دل ما جايگزين کن که جايي براي ديگري نماند آنچنان روح ما را تسخير نما که هواي ديگري نکند آنچنان همه هستي ما را از وجود خود پر کن که از همه کس و از همه چيز بي نياز باشيم. آنقدر به ما معرفت ده که جز تو کسي را نپرستيم آنقدر به ما عزت ده تا در برابر هيچ طاغوتي به زمين نيفتيم آنقدر به ما شجاغت ده که در مقابل هيچ ظالمي تسليم نشويم خدايا!مرا ببر. خسته شده ام. قلب شکسته ام قابل التيام نيست اقيانوسي از شکست آتشفشاني از درد آسماني از تنهايي مرا احاطه کرده است روح حساسم را کسي درک نمي کند و من نمي خواهم هرگز نمي خواهم کسي مرا درک کند ابدا انتظار ندارم که با کسي راز دل بگشايم بگذار از دنيا بگذرم بگذار دنيا را سه طلاقه کنم بگذار از همه خوبيها و لذت ها و پيروزيها و اميدها و آرزوها بگذرم خدايا به سوي تو مي آيم من متعلق به توام من زاده توام من امر توام من عشق توام من درد توام تو مرا کفايت مي کني بگذار از همه چيز ببرم حتي از زيبايي حتي از غروب آ فتاب حتي از نغمه پرندگان حتي از موج دريا حتي از نغمه اسرارآميز ستاره سحر مرا بس است همين تجربه هاي تلخ همين لذات کثيف همين آرزوهاي خاکي همين خواستنيهاي زود گذرهمين خوشيهاي پر درد خدايا تو زيبايي را خلق کردي و در غروب آفتاب مخرجي براي تسهيل دردها و غم ها و انتقال آنها به زيبايي و عرفان و در طلوع صبح حيات و نشاط و عظمت و مبارزه و زيبايي در غروب خدايا تو را شکر مي کنم که در زيبايي غروب جاذبه اي خدايي گذاشتي که روح انسان را از زمين خاکي جدا کند و دردها و غم ها را به زيبايي و عرفان مبدل نمايد و تحمل شکنجه ها و مصيبتهاي روزانه را آسان کن د خدايا!خود را به تو مي سپريم تا در ميان طوفانها از ميان گردابهاي خطر ما را راهنمايي کني با نور ايمان ما را روشن نمايي با آتش عشق خود خواهيها و ناپاکيهاي وجود ما را بسوزاني خدايا!ما را ببخش از گناهاني که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهي نداريم گناهاني که مي کنيم و با هزار قدرت عقل توجيه مي کنيم و خود از بدي آن آگاهي نداريم خدايا !تو آنقدر به من رحمت کرده آنچنان مرا مورد عنايت خود قرار داده اي که من از وجود خود شرم مي کنم خجالت مي کشم که در مقابلت بايستم و خود را کوچکتر از آن مي بينم که در جواب اينهمه بزرگواري و پروردگاري تو را شکر کنم و تشکر را نيز نقصي و اهانتي به ساحت مقدست مي دانم خدايا تنهايم گفتني هاي زياد بر دلم موج ميزند ولي قلب محرمي ندارم که برايش بازگو کنم غمها و دردها بر دلم انباشته ميشود ولي کسي نست که آنها را شماره کند مدام در آتش سوزان ميسوزم هر کس که به من نزديک شود وجودش به آتش کشيده مي شود قلب شکسته و ديوانه مرا کسي تحمل نمي کند روح سرکش و بلندپرواز مرا کسي همراهي نمي نمايد اينست زندگي من اينست سرنوشت اينست آنچه خداي بزرگ بر من مقدر کرده است من نيز عاشقانه ومتواضعانه تسليم اراده اويم و جز اين چيزي نمي خواهم اي اشک مقدس! سلام خالصانه مرا بپذير. تو اي اشک! عصاره ئ وجودي.تو آتشفشان قلب سوزاني که مي جوشي و مي سوزي و در ديدگاه انسان به عالم وجود قدم ميگذاري اي اشک ! اي انيس شبهاي تار من اي آنکه در اوج صعود به سوي معراج مرا همراهي کردي اي آنکه در سخت ترين دردها و کشنده ترين غم ها قلب مجروحم را تسکين بخشيده اي اي آنکه وجودم را تطهير کردي و مثل طفلي معصوم از گناهان پاکم نمودي اي آنکه مرا ذوب کردي و کيميا صفت وجود خاکيم را به خدا رساندي اي آنکه مرا نيست کردي از خود خواهي و خودبيني نجاتم دادي مرا به مرحله فنا رساندي که جز خدا نبينم و جز خدا نگويم و جز خدا نخواهم . در سحرگاه سي ويکم خردادماه سال ۶۰، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دکترچمران به شدت از اين حادثه ناراحت شد. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دستهاي از دوستان صميمي او ميگريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مينگريستند. از در و ديوار، از جبهه و شهر، بوي شهادت ميوزيد. چمران، يکي ديگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي کند و در لحظه حرکت وي، يکي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: همانند روز عاشورا که يکايک ياران حسين (ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينک خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آماده حرکت به جبهه است.به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيتالله اشراقي و تيمسار فلاحي را ملاقات کرد. براي آخرين بار يکديگر را بوسيدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همه رزمندگان را در کانالي پشت دهلاويه جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ايرج رستمي را به آنها تبريک و تسليت گفت. همچنين گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، ميبرد. سخنش تمام شد، با همهٔ رزمندگان خداحافظي و ديده بوسي کرد، به همهٔ سنگرها سرکشي نمود و در خط مقدم، در نزديک ترين نقطه به دشمن، پشت خاکريزي ايستاد و به رزمندگان تأکيد کرد که از اين نقطه که او هست، ديگر کسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي شد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره که از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قرباني هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يک در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه اي جانکاه بودند که خمپاره ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يکي از خمپاره هاي صداميان، يکي از نمونه هاي کامل انساني که مايهٔ مباهات خداوند است، يکي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يکي از عارفان سالک راه حق و حقيقت و يکي از ارزشمندترين انسان هاي علي گونه و يکي از ياران باوفاي امام خميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملکوت اعلي پيوست. روحش شاد ، يادش گرامي و راهش پر رهرو باد